همشهری آنلاین-الناز عباسیان : او نه قهرمان المپیک است و نه سوپراستار سینما. ساده حرف میزند و شعار نمیدهد. صفحه اینستاگرامش را که نگاه کنید، پر از سادگی است. او در این صفحهاش مردانه و با جرئت از شستن ظرفها، جارو کردن و نظافت صحبت میکند و همین باعث شده تا این روزها اسمش بر سر زبانها باشد. همین سادگی او در معرفی خودش بود که او را چهره و محبوب کرده است. کاظم عقلمند، جوان کوشای ساکن محله شکوفه جنوبی است که توانسته با ابزارهای جدید و مدرن، حرفهای خودش را در دنیای مجازی، به گوش هزاران نفر برساند. گرچه بیشتر پستهای او در محیط کارش است اما تصاویری هم که با اهالی در گوشه و کنار محلهاش داشته، کم لایک نخورده است. سراغ این هممحلهایمان رفتیم تا ببینم چه کرده که این روزها هزاران نفر در شبکههای اجتماعی، دیدگاههایش در مورد شغل، زندگی و روابط انسانی او را دنبال میکنند.
قصههای خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
عاشق شغلم نبودم
قهرمان فضای مجازی محله شکوفه جنوبی جوان ۳۱ سالهای است که در تهران متولد شده اما اصالتاً آذری است و زادگاه پدر و مادرش شهر سراب از توابع استان آذربایجان شرقی. خیلی درسخوان نبود و به همین خاطر نتوانست در دبیرستان ادامه تحصیل بدهد و مثل خیلی از بچههای محله و فامیل ترجیح داد زودتر وارد کار شود. چند سالی در یک تولیدی لباس، خیاطی میکرد تا اینکه شناسنامهاش ۱۸ سالگی و رفتن به سربازی را به او یادآوری کرد.
بعد از ۲ سال خدمت، دوباره به کار خیاطی ادامه داد اما بیعلاقگی به شغلش او را آزار میداد و به همین خاطر دنبال شغل مناسب با بیمه و مزایا بود تا اینکه بهعنوان آبدارچی در یک شرکت خصوصی مشغول به کار شد. او درباره انتخاب شغلش میگوید: «عاشق شغلم نبودم اما چون سوادم کم بود و چارهای جز انتخاب این شغل برایم نمانده بود. ۷ سال است که در شرکتی در خیابان ولیعصر(عج) مشغول به کار هستم. اولش رغبتی به کارم نداشتم اما هرچه میگذشت به کارم علاقه بیشتری پیدا میکردم و لذت میبردم. حالا با علاقه و وجدانکاری به کارم ادامه میدهم.»
با افتخار میگویم آبدارچیام
آرایشگر محله و دوستانش مرا آقای مهندس صدا میزنند. عقلمند این جمله را با لبخند میگوید و اضافه میکند: «من بیشتر ساعتهای روز را در محیط کارم هستم و وقتی شب به خانه بر میگردم، اهالی را کمتر میبینم. اما جالب است بدانید آرایشگر محل و بچههایی که در آرایشگاه با آنها دوست شدهام مرا آقای مهندس صدا میزنند. چند بار به آنها گفتم که من آبدارچیام اما باورشان نمیشود و میگویند چرا شکسته نفسی میکنی؟ »
او در ادامه صحبتهایش به ماجرایی مشابه همین اتفاق که در آرایشگاه محل برای او افتاده است اشاره میکند و میگوید: «یک روز سوار تاکسی شدم و چند دقیقهای با راننده همصحبت شدم. راننده از من پرسید:چه کارهای؟ منم گفتم: آبدارچی! راننده با خنده نگاهی به من کرد و گفت: بلانسبت شما! شکسته نفسی نفرمایید واقعاً شغل شما چیه؟ دوباره تکرار کردم و گفتم: من یک آبدارچی سادهام. عاشق شغلم هستم و همیشه به این شغل افتخار میکنم.» عقلمند از شعار دادن دل خوشی ندارد و میگوید: «اگر حرفی میزنیم باید پای آن حرف بایستیم. بیشتر ما جوانها همیشه میگوییم کار کردن عار نیست اما وقتی نوبت به انتخاب کار و شغل میرسد، از انتخاب خیلی از کارها خجالت میکشیم. اما من شغلم را دوست دارم و با افتخار میگویم که آبدارچیام.»
از تنهایی به این شبکهها رسیدم
داستان کشیده شدن او به فضاهای مجازی، کمی متفاوت و البته غمانگیز است. عقلمند در اینباره میگوید: «فوت خواهر بزرگ ترم زندگی مرا زیر و رو کرد. او ۴ سال پیش بر اثر سرطان برای همیشه از کنارم رفت و من از نظر روحی خیلی آسیب دیدم. خواهرم در ۲۹ سالگی به سرطان مبتلا شده بود اما او ۵ سال این بیماری را از من پنهان کرده بود. هنوز طعم بهار ۳۴ سالگیاش را نچشیده بود که با ۲ فرزند ۶ و ۱۶ ساله از میان ما رفت. من تا زمان مرگ او از بیماریاش بیخبر بودم و همین موضوع مرا شوکه کرد. داغ از دست دادن پاره تنم و از یک طرف عذاب وجدان که چرا از درد خواهرم بیخبر بودم مرا دیوانه کرده بود. او دختر صبوری بود و دوست نداشت بیماریاش موجب آزرده خاطر شدن من شود. مدتها بدون اینکه ما بفهمیم از گلاه گیس استفاده میکرد و ذره ذره آب میشد. تا اینکه سرطان تمام وجودش را گرفت و برای همیشه از کنار ما رفت. رفتن او خیلی برایم سخت بود. اما یک چیز از خواهر بزرگترم یاد گرفتم، آن هم این بود که هیچوقت در برابر مشکلات و بیماریها کم نیاورم و زندگی را با تمام خوبیها و بدیهایش بپذیرم و ناشکری نکنم.»
او ادامه میدهد: «بعد از رفتن او دنیا برایم خیلی تنگ بود، دنبال فضای جدیدی بودم که حرف بزنم تا اینکه با وبلاگ آشنا شدم و زیر و بمش را یاد گرفتم. اوایل طنز مینوشتم و مخاطب چندانی نداشتم اما کمکم مخاطبها بیشتر شد. بعد سراغ فیسبوک رفتم و در آن چیزهایی مینوشتم ولی مخاطبانش کم بود. یادم هست یک روز در فیسبوکم نوشتم: «آرزو دارم یک دفعه هم شده یکی از همکاران یا مهمانانم در شرکت، برای من یک چای بریزد.» این نوشته من در فیسبوک هزاران بار به اشتراک گذاشته شد و آدمهای زیادی به صفحه من آمدند و هزاران درخواست دوستی برای من فرستاده شد. از آن به بعد از خودم و روزمرّگیهایم نوشتم.»
در ادامه او با لبخند این جمله را میگوید: «جالب است بدانید سالها از این نوشته من در فضای مجازی میگذرد اما هنوز هم کسی برای من چای نیاورده است.»
لایک زندگی یک کارگر ساده
راستش را بخواهید اولش گمان کردم او چند سالی در فضای مجازی بوده و آشنایی خوبی با شبکههای مجازی و بهویژه اینستاگرام دارد. اما وقتی گفت کمتر از ۲ ماه است به این فضا آمده تعجب کردم. او با ۲ ماه حضور در دنیای بیانتهای اینستاگرام توانسته میان میلیونها چهرههای شاخص و سوپراستارهای دنیا، نزدیک به ۸ هزار نفر تا امروز دنبالکننده داشته باشد. از او درباره علتش میپرسم و میگوید: «خودم هم فکر نمیکردم روزی زندگی من، یک کارگر ساده، این همه دنبالکننده داشته باشد. از نظراتی که برای من در صفحه اینستاگرامم میگذارند به این نتیجه رسیدم که مردم سادگی و بیریا بودن را دوست دارند و به همین خاطر سادگیها را لایک میکنند.»
قدر لحظههایمان را بدانیم
او تقریباً هر چند روز یکبار یک عکس از روزمرّگیهای زندگیاش منتشر میکند و کلی لایک میگیرد. وقتی از او علت این کارش را میپرسم میگوید: «هر لحظهای که با تن سالم و فکری آرام در کنار خانواده و دوستان هستیم، یک نعمت بزرگ است و باید آن را قدر بدانیم. چه خوشبختی بالاتر از اینکه آدم از لحظههایش لذت ببرد. من از این لحظهها عکس میگیرم و منتشر میکنم تا همه بدانند که چقدر خوشبختم و قدر لحظههایم را میدانم.»
در خانه آفلاینم
«خیلی کم پیش میآید که در خانه آنلاین باشم. من یک گوشی معمولی دارم که تماسها و پیامکها را با آن ارسال میکنم. برای ورود به فضای مجازی یک گوشی دیگر تهیه کردم. پستها را سر کار و وقتی سرم خلوت است میگذارم. بیشتر اوقات گوشی همانجا سرکارم میگذارم و به خانه نمیآورم. چون معتقدم وقتی کنار همسرم و دیگر اعضای خانوادهام هستم باید در کنارشان لذت ببرم.»
آقاکاظم محله عبدلآباد معتقد است شبکههای مجازی خوبند اما نباید همه زندگی یک فرد را تحتالشعاع قرار دهند و او را از توجه به خانواده دور کنند.
بچههای محله لایکم میکنند
در میان دنبالکنندهها و طرفداران این جوان ساده و کوشا، تعدادی هم از بچههای محلههای عبدلآباد، شریعتی، خانیآبادنو و... او را لایک میکنند. او هم با افتخار از گوشه و کنار محلهاش عکس میگیرد و با متنهای جالب برای دنبالکنندههایش منتشر میکند. عقلمند در پایان میگوید: «دوست دارم از این وسیله ارتباطی استفاده کنم و مشکلات و داشتههای محلهام را به گوش همه مردم دنیا برسانم. مثلاً از مشکل کمبود اتوبوس و شلوغی مترو بنویسم. از صفای کاسبان و مرام و معرفت بچههای محله تعریف کنم و در یک جمله عبدلآباد را در دنیای مجازی هم معروف کنم.»
پستهای محلی
در میان پستهای اخیر او عکس حلیم و نان سنگک نذری برای خودش منحصربهفرد است. او از محله و دوست داشتنیهای محلهاش مینویسد: «چند دقیقه پیش در خونه رو زدن و وقتی که رفتم جلوی در، دیدم برامون حلیم نذری آوردن. راستش تو محله ما که تو جنوب شهر تهران ساکنیم، معمولاً نذری زیاد پخش میشه ولی این نخستین باری بود که سنگک هم نذری دادن.»
یا جایی که عقلمند از شلوغی اتوبوسهای محله و مسیر کارش پست میگذارد.
همچنین او کنار عکسی که از روی پل هوایی شهرک شریعتی گرفته است مینویسد: «تهران شب سردی رو پشت سر گذاشت. ولی من ۲ روز بینهایتکاری و شلوغی رو پیش رو دارم... م. آنقدر کار دارم که مجبور شدم خیلی زودتر از خونه بیام بیرون. این عکس رو از روی پل هوایی انداختم، وقتی که میخواستم صبح سوار مترو شهرک شریعتی منطقه ۱۹ بشم.»
یا عکسی که از تاریکی کوچهشان گرفته و میگوید: «الهی به امید تو، اینجا کوچه مونه و تقریباً ساعت ۶ صبح و بنده در حال رفتن به محل کار.»
او حتی از صفای کاسبان محلهشان هم نوشته است. جایی که از نانوایی سنگک محله عکس میگیرد و مینویسد: «سلام و صبح جمعه تون به خیر، منو پذیرا باشید از زیر بارون تهران و توی صف سنگکی سر کوچمون.»
یا جایی که بازار بزرگ محلهشان را معرفی میکند و مینویسد: «محلمون، بازار احسانی عبدلآباد، شال و روسریفروشی برادر زنم، هم کمکش میکنم و هم دارم با رفتن به صفحه دوستان اینستاگرامم، بیشتر باهاشون آشنا میشم.»
-----------------------------------------------------------------------------------------------
*منتشر شده در همشهری محله منطقه ۱۹ در تاریخ ۱۳۹۴/۰۹/۲۵
نظر شما